خدا رو شکر فعلا به خیر گذشته. جمعه هم عروسی قوم پدرشوهر دعوت بودیم که ما جاری ها طبق تصمیم قبلی نرفتیم. و چه بهتر! نه بزن و برقصی بوده نه برنامه ای! طرف مردها شعبده بازی بوده و زن ها مولودی!
امروز همسر گوشی را برداشت و به مادرش زنگ زد. صدای خواهرشوهر کوچیکه را که شنیدم اعصابم به هم ریخت و بیشتر فهمیدم که نیاز دارم جمعه نرم اونجا! برای این جمعه که همسر مخالفتی نکرد. اما جمعه بعد را خدا داند. خدا کنه اینم به خیر بگذره. بعدشم که انشالا میریم مسافرت و . یه مدت چهرشونو نبینیم! والا خب!
درباره این سایت