خیلی آروم پناه میارم به وبلاگم. حال روحیم بیحاله! اما به خاطر نازبانو بلندشدم‌. ظرفا رو شستم. غذا گذاشتم(عدس پلو) لباسا رو جمع کردم. یه سری رو ریختم ماشین لباسشویی. یه سری  که مال نازبانویه باید برم بندازم تو وایتکس و بعدم ماشین. 

چند تا کابینتو نازبانوجان ریخته بیرون‌. و من فقط بهش لبخند زدم و خندیدم. آخه این کابینتا تکی هست و نمیتونم ببندمشون. خب اونم حوصلش سر میره! وسایل کیکو برده و پخش اتاقش کرده. یه سری جلوی تی وی ریخته و  الانم داره جلوی تی وی موزش رو نوش جان میکنه. خدا کنه نماله جایی. نمیدونم چرا اینقدر عاشق اینه که خوراکی هاش رو بماله به همه جا.

پریشب علی رقم میل باطنیم یه درد و دلی با همسر کردم. بهش گفتم که علت اینکه از فلان کار بدم میاد اینه که خاطره خوبی ندارم. اثرش؟ هه! به نصف روز نرسیده تکرار کرد و فقط گفت اون فکرا رو از سرت بریز بیرون! یادش که میفتم دلم میخواد زار بزنم. اصلا درکم نمیکنه .

جمعه عروسی قوم شوهر دعوتیم. سه شنبه جاری ها میرن کاشت ناخن. جاری کوچیکه اولین عروسیه قوم شوهره که میخواد بیاد و میخواد خودشو بکشه. من؟ اصلا حوصله سخت گیری ولسه مراسم ها رو ندارم. دلم میخواد خودم شاد باشم. ولی فکر به جاری ها بهم استرس میده. گرچه سعی میکنم خودم باشم و ریلکس و هی با خودم میگم اصلا مهم نیست که اونا خیلی قشنگ تر بشن و من معمولی. من خودمم. خودِ خودم. ولی خب بازم استرس میگیرم یکم. ریشه جلوی موهام که دراومده بود رو حنا زدم. امیدوارم ضایع نباشه. به جاری هام گفتم که لباسی که تو نامزدی جاری کوچیکه پوشیدم میپوشم که با لباس عروس نازبانو سته. ولی فکر کردم که احتمالا لباس نازبانو کوچیک شده و اون لباس رو همه فامیلشون دیدن‌. یه لباس دیگه دارم که فقط مادرشوهر و خواهرشوهرا دیدن‌. و با یه پیراهن نازبانو سته. گفتم با خودم اونو بپوشم. با کفشای تازه که خریدم همرنگه. فقط پاشنه کفشا کمه و تو عروسی همه با کفشای پاشنه ۱۰ سانتی! خلاصه دقیق نمیدونم چه کنم‌. حالا نظر آقای همسر رو بپرسم تا ببینم چی میشه. 




مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

طراحی سایت فیلتر استخر کلاس چهارم شهید آیت الله طالقانی مرجع تخصصی بازی جنگ های صلیبی onvan معرفی کالا blas سیستم های امنیتی Mikey خاطرات یک دانشجو